حجاب و عفاف
صورت سفید و گل انداخته ای داشت ، موهای بلوند شده اش زیر نور آفتاب می درخشید ، لبهایش را با شال صورتی رنگش ست کرده بود پای سفید و درخشانش از زیر پاره های شلوار خود نمایی میکرد. شلوار پاره ای که نه از فقر بود که از ثروت بود ؛ نه از ثروت هم نبود از همان فقر بود از فقر فرهنگی از فقر محبت از فقر توجه…..
نشسته بود روی نیم کت چوبی ، زیر سایه درخت در اب طرف خیابان . حواسش به اطراف نبود به افرادی که اورا برانداز می کردند ، به من که یک ساعت است دارم اورا می پایم سرش توی موبایلش بود که ماشینی جلوی او ترمز کرد و من دیگر اورا نمیدیدم
سرم را به سمت دیوار چرخاندم تا دیوار نویسی که به من سپرده شده بود را شروع کنم که باصدای جیغی برگشتم. اگر مردم به کمک آن دختر نیامده بودند نمیدانم چه سرانجامی در انتظارش بود . او داشت گریه میکرد ولی من پوز خند زدم و روی دیوار نوشتم
حجاب مصونیت است نه محدودیت